سلام بر مدیر کوچولوها
چه خبر؟
امیدوارم حال همه شما خوب باشه
یه گله از شماها دارم
چرا اینقدر کم کارین؟ نمیدونم چرا ولی اینو میدونم این وبلاگ برای خودمونه(دانشجویان شخیص و وزینو... مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران) انتظار ندارین کسی از بیرون مطلب بذاره! نمیخواد مطلب های سنگین بزارین من حرف دلتونو میخوام
گل سرخ و سفیدو ارغوانی فراموشم نکن تا میتوانی
۱:دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم.
۲:هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود
۳:اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
۴:دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
۵:بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
۶:هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
۷:تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
۸:هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.
۹:شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گزار باشی.
۱۰:به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.
۱۱:همیشه افرادی هستند که تو را میآزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.
۱۲:خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
۱۳:زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق میافتد که انتظارش را نداری.
در بخشیدن خطای دیگران مانند شب باش.
در فروتنی مانند زمین باش.
در مهر و دوستی مانند خورشید باش.
در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش.
هنگام خشم و غضب مانند کوه باش.
در هماهنگی و کنارآمدن با دیگران مانند دریا باش.
خودت باش همانگونه که مینمایی.
یکی بود یکی نبود، چهار شمع به آهستگی می سوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید:
شمع اول گفت: ” من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد.
من باور دارم که به زودی
می میرم...“
سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
شمع دوم گفت: ”من ایمان هستم . برای بیشتر آدم ها دیگردر زندگی ضروری نیستم، پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم...“
سپس با وزش نسیم ملایمی، ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت: ”من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم. انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق
بورزند...“
طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.
ناگهان...
کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید.
”چرا شما خاموش شده اید، شما قاعدتا باید تا آخر روشن بمانید . “
سپس شروع به گریه کرد .
آنگاه شمع چهارم گفت:
”نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم، ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم.
مـن امـــید هستم !“
با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید ، کودک شمع امید را برداشت و بقیهَ شمع ها را روشن کرد
نور امید هرگزاز زندگیتان خاموش مباد!